loading...

مکدرات

دلم تنگ شده. هم برای خودت هم برای حسی که داشتم. ریحانه و علی رو که میبینم بیشتر دل تنگ میشم. با خودم میگم ریحانه اولین بار کی همچین حسی رو تجربه کرد؟ اولین نفر ...

بازدید : 3
سه شنبه 20 اسفند 1403 زمان : 19:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مکدرات

دلم تنگ شده. هم برای خودت هم برای حسی که داشتم. ریحانه و علی رو که میبینم بیشتر دل تنگ میشم. با خودم میگم ریحانه اولین بار کی همچین حسی رو تجربه کرد؟ اولین نفر کی بود؟ ما سالهای زیادی دوست بودیم، دقیقا از نوجوونی و شروع دوران بلوغ. از اون موقع اولین باری که یه علاقه شدید رو حس کرد کی بود؟ تا الان چندبار این حس رو تجربه کرده؟ چندبار از آدم‌ها و علایقش گذشته و به خودش و قلبش فرصت دوباره داده؟ بعد از خودم می‌پرسم؛ چرا من هیچوقت از تو نگذشتم؟ چرا ما هیچوقت از هم نگذشتیم؟ ما. ما نمیتونه خیلی درست باشه. تو هم گذشتی. تو هم به خودت و احساست فرصت دوباره دادی. شاید اصلا خود من برات یه فرصت دوباره‌ بودم. فرصت دوباره‌ای که بعد از روژین به خودت دادی. شایدم فرصت دوباره‌ای بودم که بعد از نگین؟ نازنین؟ کی بود اون دختره که یبار عکسشو گذاشتی پروفایلت؟ همونکه میگفتی دختر خالته. شاید من فرصت دوباره بعد از دختر خالت بودم. گرچه همون روزا گفتی اون عکسو گذاشته بودی تا منو حساس کنی. حتی یادمه یبار بهم پیام دادی و با اسم همون نگین یا نازنین خطابم کردی. مثلا اشتباهی بوده:) شایدم واقعا اشتباهی بوده. شاید واقعا میخواستی به یه دختر دیگه پیام بدی و به من پیام دادی. نمیدونم.

نمیدونم من فرصت دوبارت بودم یا دیگران، تو به جز من، روژین، شقایق، مریم و حتما چندین و چند نفر دیگه رو تجربه کردی. شاید بین هرکدوم از اینها به طریقی برمیگشتی پیش خودم اما من هیچوقت نتونستم. نمیدونم واقعا باز کردن در قلبم به روی کسی غیر از تو دست خودم بود و انجامش ندادم یا هرگز نتونستم؟ خیلی وقت‌ها میخواستم اینکارو کنم ولی نشد. نشد؟ یا ناخودآگاهم نمیذاشت؟ من هیچوقت از تو نگذشتم. همیشه تو بودی و تو. اگه یه روزایی تو نبودی؛ هیچ کس دیگری هم نبود. قلبم همیشه یا جای تو بود، یا یه زمین خالی. گاهی هم یه زمین خالی با یه گودال عمیق وسطش. انگار که زمین قلبم نشست کرده باشه و همه چیزو بلعیده باشه داخل خودش. یه روزایی اونجا فقط جای خالی تو نبود. میدونی؟ جای خالی تو گاهی همه چیز و همه کس رو توی خودش میبلعید. به قول قنبری، انگار یه دراز گودال ماریانا تو وجودم باشه.

من امروز با تمام وجودم خواستم که اون حس رو باز تجربه کنم. اون حسی که توی ریحانه بود. اون حسی که علی داشت نشون میداد. مطمئنم نه فقط امروز بلکه خیلی وقت‌های دیگه هم همین حس رو داشتم. حس نیاز به احساس کردن. یه احساس خوب و عمیق. یه احساس امنیت و دوست داشته شدن. وقتی برمیگردم به عقب میبینم به جز تو واقعا از کسی این حس رو نگرفتم. میم! فقط تو بودی که منو یه فرشته میدیدی. واقعا میدیدی! یه تظاهر نبود یا حتی یه دروغ که برای نزدیک شدن بیشتر بهم گفته باشی. تو واقعا همیشه جوری باهام رفتار کردی که انگار یه فرشته‌م. واسه همین وقتی به زبون آوردیش احساس نکردم دروغه. انگار فقط بیان یه حقیقت عیان بود. هیچکس هرگز اون حس دوست داشتنی بودنی که تو به من دادی رو بهم نداد. هیچکس اون قسمت عمیق از قلبم رو لمس نکرده بود. حتی خودم! من قبل از تو از وجود اون دراز گودال ماریانا بیخبر بودم. نمیدونستم تو قفسه سینه‌م؛ پشت استخون دنده‌هام، اون یه تیکه عضله تپنده برخلاف ظاهرش این چنین بزرگ عمیق و بزرگه.

در هر صورت من تو رو از دست دادم. تنها کسی که اون حس شدید رو بهم داد و مثل یه فرشته نگاهم می‌کرد. من از دستش دادم و این رو تقصیر هیچکس نمیدونم جز خودم.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 22
  • بازدید کننده دیروز : 23
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 24
  • کدهای اختصاصی